آسمون آبی
چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 12:34 :: نويسنده : مهسا نام قدیمی مازندران تپورستان (طبرستان شکل عربی آن) بود که برگرفته از قوم تپورها است. تپورها, آمردان, گلان و کادوسیان قوم های خویشاوندی بودند که در ساحل جنوبی دریای مازندران می زیستند. به گفته ابن اسفندیار نام مازندران بعدها جانشین تپورستان شد. درباره معنای آن چند روایت است که تنها به چهار روایت رایج تر اشاره می کنم. دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, :: 9:38 :: نويسنده : مهسا
آخرین گفتار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلی همدانی ) :
تو این معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد . نه ! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای میتوانی ایرانیان را اسیر کنی . من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت.من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود . تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد. شنبه 19 تير 1390برچسب:, :: 12:58 :: نويسنده : مهسا چند شب پيش يه شعر گفتم كه تقريبا در وصف يكي از دوستامه كه البته فكر ميكردم دوستم باشه
فكرشم نميكردم يه روز با من همچين رفتاري بكنه و منو اينقدر كوچيك كنه ادامه مطلب ... شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 11:57 :: نويسنده : مهسا
نسبت به تو حس کور میـلی دارم
عزيزم ! هر کسي غير من بهت « ميگه دوست دارم » باور نکن! آخه رويا تو تنها کسي هستي که مي پرستم . مريم من واقعا واست ميمرم . ميدوني چيه مهسا؟ اصلا زندگيم بدون تو فايده نداره! خدا شاهده سيمين, شب ها از عشقت خواب ندارم. مامانم ميگه فکر ناهيد ديوونه ات کرده! هر چي بهش ميگم من غير از سپيده کسي رو نميخوام باورش نميشه! تو بگو عاطفه جونم! بايد چيکار کنم!
L : لنگه ی تو پیدا نمی شه .
دیشب خواب دیدم تویه باغ سرسبز داشتی برای خودت قدم می زدی ، منم اونجا بودم کنار دریاچه ، دیدم یه گل قرمز بین لباته ، داشتی به من نزدیک می شدی می خواستم بهت یه چیزی بگم اما یه دفعه چوپونت اومد و بردت طویله!
چشمهای تو مثل دریاست… اجازه میدی جورابامو توش بشورم؟
تو نمونه ای، واقعا نمونه ای... باور کن نمونه ای
اونى كه صورتم رو نوازش ميكنه تويى! اونى كه شبها لپم رو قرمز ميكنه تويى! اونى كه صداش تا صبح تو گوشمه تويى! می کشمت آخر! اى پشه!
بعضي وقت ها اينقدر حواست به خودته و در آرزوهاي خودت غرقي كه يادت مي ره يه نفر منتظرته تا از دستشوئي بياي بيرون!
زیبائی شما را به لوازم آرایشتان تبریک میگوئیم !
اون طرز نگاهت اون صورت ماهت اون چشمای نازت منو یاد گدای سر کوچه ميندازه؟
هیچ چیز برای من لذتبخش تر از این نیست که من برات پیام بدم و تو مثل خر کیف کنی! جمعه 10 تير 1390برچسب:, :: 22:35 :: نويسنده : مهسا جمعه 10 تير 1390برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : مهسا كمبوجيه کمبوجیه پسر بزرگ کوروش هخامنشی مردی شجاع و بی نهایت زیبا و قوی پنجه بود . پس از مرگ پدر به قصد آرام کردن غرب امپراتوری ایران که همواره دچار حمله یاغیان و شورشیان بود عازم مصر و آفریقا شد در سال ۵۲۱ (پیش از میلاد) گئومات مغ از اعتماد برادر کمبوجیه سوء استفاده نموده و بردیا را مسموم ساخته و او را از پای در آورد . در این زمان کمبوجیه مصر را فتح نموده و در سرحدات آفریقا (شمال تونس و لیبی امروزی) می تاخت . گئومات برخی از جنایت پیشگان را اجیر کرده و به جان رییش سفیدان و بزرگان ایران افتاده و آنها را با ترفندهای گوناگون از پای در می آورد . یکی از رییش سفیدان که به راز گئومات پی برده بود به پسر بزرگ خویش جریان را گفت و از او خواست خودش را به سپاه ایرانزمین برساند و توطئه گئومات را بر ملا سازد و از پسر خواست زود عازم این سفر طولانی شود و گفت حتما دیر یا زود گئومات به سراغ من هم خواهند آمد چون آنها به رسم یونانیان ، وجود بزرگان عشایر را تحمل نمی کنند تا بدین گونه همه مردم را به زیر یوغ خویش کشند . به قول اندیشمند کشورمان ارد بزرگ : نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است و سپس تاراج دارایی آنها . پسر آن ریش سفید شب روز تاخت و اسبهای بسیاری در این سفر از پای در آمدند تا خودش را به صحرای خشک سینا رسانید در بین راه گرفتار یاغیان و دزدان شد و گریخت هر چند سه تیر زهرآگین بر دست و پشتش فرود آمد در سیاهی شب به پشت دروازه خاوری مصر رسیده بود با خون خود بر دروازه شهر نوشت (( بردیا کشته شده است )) کمبوجیه چون خبر مرگ برادر را شنید به سوی پایتخت تاخت بدبختانه در نزدیکی دمشق با مکر و سم دیو سیرتان از پای درآمد . پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: 22:35 :: نويسنده : مهسا از یارو می پرسن نخست وزیر به انگلیسی چی می شه؟ می گه :First And Under وقتی کسی ناراحتت می کنه 42 تا ماهیچه استفاده میشه تا اخم کنی! اما فقط 4 تا ماهیچه لازمه که دستت رو دراز کنی و بزنی پس کلش! به یکی می گن با مخابرات جمله بساز! میگه: مخا برات برقصم! به غضنفر ميگن: دوست داري بابات بميره ارثش به تو برسه؟ اولی: ببخشید با حرف هایم سر شما را درد آوردم. چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : مهسا سلام ميخوام امروز براتون يكي از شعرامو بذارم كه از اهنگ افشين ساختمش من از بچگي عاشق اهنگاي افشين بودم مخصوصا اهنگ شيطونك كه هميشه گوش ميدادم پارسال 2 روز قبل از امتحان فيزيك از بس از امتحانا خسته شده بودم mp3ام رو برداشتم تا يه ذره اهنگ گوش كنم و يه ذره سرحال شم و بعدش فيزيك بخونم!!!!! بز بز بز بز غاله بز بز بز بز بز بز بزغاله بز بز بز بزغاله ي كوچه بغلي ابرو سيخي ريش جيگري بد جوري عاشقت شدم با اون بع بع اولي بزغاله ي كوچه بغلي خيلي دلم تنگه برات بدجوري عاشقت شدم عاشق اون زنگوله هات كوچه به كوچه سر رات ميشينم و ميشم فدات تا كه بياي و رد بشي بزغاله اي با بع بع هات بزغاله اي با بع بع هات بزغاله ي زنگوله اي فقط بگو مال مني ميذارمت تو طويله نكنه دلم رو بشكني زنگوله حالا به پاهاته خوب ميدوني كه باهاته زير گنبد كبود هرجا كه باشي باهاته هرجا كه باشي باهاته چهار شنبه 8 تير 1390برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : مهسا شعر خوشمل خودمه شايد باورتون نشه ولي اين شعرو يه بار ساعت 4صبح سرودمش!!اون شب خيلي گرم بود تشنه ام شد رفتم كه اب بخورم وقتي برگشتم توي رخت خواب ديدم خيلي دلم گرفته!اخه از دوستام جدا شده بودم.....!3روز ديگه تا سال تحويل مونده بود ومن اونقدر دلم گرفته بود كه ميخواستم....!
زيبايي حقيقت خوش چهرگي سيرت الفباي زندگي زيبايي سرزندگي تويي نشاط حالم زيبايي دو عالم تويي دوست عزيزم كه اكنون برگزيدم تويي همان جواهر كه اكنون گشتي ظاهر تويي عطر شقايق برت من نيستم لايق خوش باشي زندگي شادي و سرزندگي همه ازان كسي كه دوستش دارم بسي سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 18:27 :: نويسنده : مهسا سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 10:42 :: نويسنده : مهسا
خواهم عينك ز چشمم دمي جدا نباشد خواهم دستان گرمت يخ دلم اب كند ناخالصي ربوده عشق در دلم ناب كند خواهم چشمان نازت ايينه ي من باشد در اينه ي صيقلي چهري جز من نباشد خواهم سرخي لعلت سرخاب چهرم باشد سرخي خونم در ان هيچگاه پيدا نباشد خواهم كه در قلب تو نامي جز من نباشد نام من در وجودت هميشه پيدا باشد اينم شعر خودمه تقديم به همه ي عشاق سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : مهسا نازي نازي امشب خرم پيش توه نازي خرم تنهاست بخواب پيش خودش نازي تو كه خر نداشتي ماست و خيار نداشتي چرا رفتي و بي خبر باز جلوي خرم گذاشتي نازي خر من دوباره هواي موهاتو داره دلش ميخواد كه بازم پوزشو بهت بماله اينم يه شعر تقليدي از اهنگ نازي نازي امشب كه من اينجوري درستش كردم سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 1:33 :: نويسنده : مهسا خواهم در باران غم چون چتر برت بگيرم خواهم كه در جدايي در اغوشت بميرم خواهم كه در دل شب خود را هويدا سازي خواهم روز روشن را دوباره پيدا سازي خواهم خورشيد چهرت زمستان بهار كند خواهم زمستان قلب ز وحشت فرار كند خواهم نگاه سردت گرمي را اغاز كند خواهم دستان گرمت اغوش خود باز كند خواهم درياي قلبم امواجش از سر گيرد ساحل دوستي را او دوباره در برگيرد اينم شعر منه كه توش دلتنگي واسه دوستام موج ميزنه سه شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: 23:49 :: نويسنده : مهسا
اينم شعر من تقديم به كشورم ايران كه فقط به عشق او سرودمش چو ايران نباشد زندگي بي معناست اين جهان تنها با او بي همتاست كوردلان چشمان خود را باز كنيد جست وجو در هستي اش اغاز كنيد زندگيش بود پر رمز و راز تاريخش بود پر تاخت و تاز سنگدلان بر خاك پاكش تاختند مردم باغيرتش جان باختند در قياس با ايران واقعي هيچ باشد جومونگ افسانه اي بساخت بهرام بمب و موشك بنگاشت او جومونگ را كوچك و شاپور راست تيراندازي را در شگفت ساخت جومونگ قلابي را ور جومونگ را نامي بود در اين جهان راز ان در ايرانم ماند نهان حال بنگريستي حال زارمان نكنيم ياد ما ز ان ايرانمان دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: 23:5 :: نويسنده : مهسا دشمني ديگر چيست جور ديگر بايد ديد پروردگارا دست گير صورت ها رنگين است دل ها غمگين است چشم ها گريان است قلب ها عريان است خون ها بي رنگ است لعل ها پر خون است دل بستن سخت است دل شكستن سهل است دست ها چه سرد است زندگي دردمند است چشم ها بدبين است دل ها پركين است خاطرات چركين است وجدان خشمگين است شعرم غمگين است چشمم اشكين است چاره ام همين است جز اين اهم نيست چاره خودت ساز ما را دوباره اينم شعر خودمه هر وقت دلم ميگيره ميخونمش.من شاعر خوبي نيستم و فقط واسه دل خودم شعر ميگم بعضي وقتا با شعر بهتر ميتونم حرف دلمو بزنم اين شعرو وقتي كه بينهايت دلم گرفته بود سرودم بعضي وقتا از خودم ميپرسم چرا اينقدر دنيا بي رحمه نميدونم چرا ادما اينقدر از هم دورن چرا نميتونن همه رو دوست داشته باشن!اصلا چرا بايد از يه نفر كينه ونفرت داشته باشيم؟؟؟؟؟چرا نميتونيم همديگرو دوست بداريم بدون اينكه دل كسي رو بشكنيم زندگي كنيم؟كاش اينقدر خودخواه نبوديم كاش ميتونستيم همديگرو درك كنيم كاش... دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: 20:29 :: نويسنده : مهسا آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |